جدول جو
جدول جو

معنی دار دنی - جستجوی لغت در جدول جو

دار دنی
برگردانده شده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دار فانی
تصویر دار فانی
سرای میرا، کنایه از دنیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دار زدن
تصویر دار زدن
به دار آویختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دار فنا
تصویر دار فنا
سرای نیستی، کنایه از دنیا، دارالفنا، برای مثال ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نه / زآن پیش که گویند که از دار فنا رفت (حافظ - ۱۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
قابل خاریدن. لائق خاریدن. موصوف این کلمه به وصفی درآمده است که میتوان عمل خاریدن برآن واقع کرد
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور دامیدن. رجوع به دامیدن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
بی نیازی، تملک، نگهداری و سرپرستی:
مگر او دهد یادمان بندگی
نماید بزرگی و دارندگی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
معرب دارچینی: و از این ناحیه (چین) حریر و پرند و خاوجیر چینی و دیبا و غضاره و دارصینی و ... خیزد، (حدود العالم)، رجوع به دارچین و دارچینی شود
لغت نامه دهخدا
(رِ قُ)
علی بن عمرو بن احمد بن مهدی بغدادی دارقطنی شافعی یا شیعی. کنیت او ابوالحسن بود. حافظ، فقیه، محدث، فاضل بود و در مذهب شافعی تفقه کرده درعلم حدیث بر تمام معاصران خویش برتری یافته بود. درفقه و تفسیر و شعر و علوم ادبی و معرفت حال روات و موارد اختلاف فقها دستی توانا داشته و ابوبکر برقانی و ابوطیب طبری و حافظ ابونعیم صاحب حلیهالاولیاء و نظایر ایشان از وی روایت میکنند اکثر دواوین عرب و از جمله دیوان سیدحمیری را در حفظ داشته است. از آثار او این کتابها معروف است. 1- السنن که معروف به سنن دارقطنی است و در سال 1310 هجری قمری در هند بچاپ رسیده است. 2- المختلف و المؤتلف. دارقطنی در سال 385 هجری قمری در بغداد وفات یافته و در کنار آرامگاه معروف کرخی بخاک سپرده شده است. (از ریحانه الادب ج 2 ص 6)
لغت نامه دهخدا
(یِ مَ دَ نی ی)
شاعری است و او را سی ورقه شعر است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل. واقع در 10هزارگزی جنوب گرمی و 10هزارگزی شوسۀ گرمی به بیله سوار. ناحیه ای است واقع در جلگه و گرمسیر و دارای 145 تن سکنه. آب آنجا از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات و حبوبات است. و اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دارچین:
بخود پیچید فلفل از سواد خال هندویت
قلم شد دارچینی ازحدیث تندی خویت،
تأثیر،
رجوع به دارچین شود
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
بر دار کردن. بدار کشیدن. حلق آویز کردن
لغت نامه دهخدا
(رِ)
سرای ناپایدار. کنایت از این جهان. دنیا. رجوع به دار و دارالفتا شود
لغت نامه دهخدا
(رِ فَ)
این جهان. دنیا:
زی گوهر باقی نکند هیچ کسی قصد
کز کوردلی شیفته بردار فنا اند.
ناصرخسرو.
ای دوست بپرسیدن حافظ قدمی نه
زان پیش که گویند که از دار فنا رفت.
حافظ.
رجوع به دار فانی و دارالفناءشود
لغت نامه دهخدا
(رِ دُنْ)
این جهان. گیتی. دنیا. رجوع به دار شود.
- از دار دنیا رفتن، کنایه از مردن است
لغت نامه دهخدا
(دَ)
صفت از شاریدن. جاری شدنی. تراویدنی. ریختنی. رجوع به شاریدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
فرودآمدنی. نازل شدنی. ریختنی. رجوع به باریدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ قُنْ نا)
معروف به دیر مرماری السلیخ و دیرالاسکون نیز گویند. این دیر در 16 فرسخی بغداد بسوی نعمانیه و در سمت شرقی قرار داد و از توابع نهروان می باشد و فاصله آن تا دجله یک میل است و در مقابل آن از سوی دجله شهرکی است بنام الصافیه که نزدیک آن دیرالعاقول قرار دارد و گویا این دیر با خرابی نهروان ویران گردیده است و عده ای بدان منسوبند. (از معجم البلدان). محلی در عراق به فاصله حدود 90 کیلومتری جنوب بغداد و 1/5 کیلومتری ساحل چپ دجله نامش بمناسبت دیر بزرگی بوده است که حتی درزمان عباسیان رونق داشته و ظاهراً در دورۀ استیلای سلاجقه بر عراق از بین رفته است، در قرن هفتم هجری قمریفقط ویرانه های آن باقی بوده است. شهرت این دیر در تاریخ اسلام بمناسبت خاندان هائی از مردم آنجا است، اعم از مسیحیان و آنهائی که اسلام پذیرفتند، که در دوره اسلامی مقامات شامخ یافتند. (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کار دانی
تصویر کار دانی
دانند گی کار شناسند گی کار، اطلاع بصیرت وقوف: (بدان کار دانی و کار آگهی چو بنشست بر تخت شاهنشهی)، (نظامی)، وزارت، خدمتگزاری چاکری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار کنی
تصویر کار کنی
عمل و کیفیت کار کن
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است: کوچک از تیره غاریها جزو رده دولپه ییهای جدا گلبرگ که ارتفاعش بین 5 تا 7 متر و همیشه سبز است. برگهایش متقابل و دائمی و بیضوی و نوک تیز و چرمی و کامل و بی کرک و صاف و شفاف است. گلهای منظم و سفید مایل به زرد دارد و در هندوستان و چین میروید. دارچین قرفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارفانی
تصویر دارفانی
ناپایدار، دنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارندگی
تصویر دارندگی
نگهداری و سرپرستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دار زدن
تصویر دار زدن
بر دار کردن به صلیب آویختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار دهی
تصویر بار دهی
بار آوری حاصل دادن درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دار زدن
تصویر دار زدن
((زَ دَ))
به دار آویختن
فرهنگ فارسی معین
اتاق چهار در، ساختمان شخصی
فرهنگ گویش مازندرانی
گندم آسیاب، تنه ی خالی شده ی چوب ضخیم جهت انباشت گندم، اشیای
فرهنگ گویش مازندرانی
غذا خوردن یا انسان از روی بی میلی، به درخت بسته شده و کنایه
فرهنگ گویش مازندرانی
تغییر حالت دادن مایعات (مثل شیر) ، عوض شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بخش بهنمیر بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی سبزی خوراکی
فرهنگ گویش مازندرانی
بی قرار، در کاری سر رشته نداشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
برگرداندن
فرهنگ گویش مازندرانی